نجفی | شهرآرانیوز؛ مریم قربان زاده بیشتر از یک دهه است که حضوری مستمر در حوزه ادبیات پایداری دارد و کتابهایی زیادی در این سالها از او منتشر شده است. «دریادل»، «حوض شربت» و «خاتون و قوماندان» از مشهورترین کارهای قربان زاده است.
او در این گفتگو مأموریتش را روایت رزمهای زنانه میداند؛ زنانی که در پشت صحنه از ریزودرشت زندگی شهیدشان حرف میزنند، از سختی هایشان میگویند و از مشکلات ریزودرشتی که با آن دست وپنجه نرم کرده اند. در این گفتگو علاوه بر مرور آنچه قربان زاده در مقام نویسنده انجام داده است، درباره شیوه کارش هم حرف میزند و میگوید همه تلاشش در مستندنگاریهایی این چنینی بیرون آوردن روایت از حالت خشک و بی روح گزارشی است. محور این گفتگو کتاب «خاتون و قوماندان» است؛ کتابی پرفرازونشیب از زندگی فرمانده لشکر فاطمیون، شهید علیرضا توسلی (ابوحامد)، به روایت همسرش، ام البنین حسینی که سال۱۳۹۸ در نشر «ستاره ها» منتشر شده است. بهانه این گفتگو تفقد رهبر معظم انقلاب درباره این کتاب است. ایشان درباره «خاتون و قوماندان» گفته اند: «چه کار خوبی کردید که این حوادث را ثبت کردید.»
درباره رمان حرف شما درست است. رمان «شهربانو» را که نوشتم، بر پایه یک شخص نبود، بلکه این رمان مثل همه رمانهای دیگر با جمع آوری دادههای فراوانی شکل گرفت و وقت زیادی هم برد. برای این کار علاوه بر مطالعه، با افراد مختلفی صحبت کردم. دغدغه اصلی رمان هم یک جورهایی نزدیک شدن به بافت خانوادگی و اجتماعی دفاع مقدس از زاویه دید یک مادر جانباز خاص بود. چنان که در آثار دیگرم هم سعی کردم به این آدمها نزدیک شوم. در رمان دست نویسنده باز است و شخصیت ها، اتفاقات و مکانها ممکن است واقعی نباشند؛ اما در مستندنگاری و تاریخ شفاهی خیال نویسنده به اسارت واقعیت درمی آید، چون همه چیز واقعی است و باید در همین قالب هم نوشته شود.
من در «خاتون و قوماندان» و بقیه آثار مستندنگاری ام سعی کردم تاریخ شفاهی را از آن حالت خشک و گزارش گونه و بی روح دربیاورم. غرضم از بی روح بودن، نبود روح ادبیات در تاریخ شفاهی است. یعنی نویسنده از این بترسد که خلاقیتی به خرج بدهد، ادبیات را در اثر خودش قوت ببخشد و تاریخ شفاهی را به ادبیات نزدیک کند. شاید در دورههای نویسندگی این را آموزش داده اند.
اینکه وقتی آدم سراغ یک سوژه حقیقی میرود، یعنی باید آن را حتما در حوزه تاریخ شفاهی پیاده کند. سعی میکنم این اتفاق نیفتد. درعین حال که مستندنگاری است از هر لحاظی و علاوه بر اینکه استناد خودش را هم باید حفظ بکند، مایه ادبی کار هم قوت داشته باشد. یک جایی برای خودم دخل وتصرفاتی میکنم از جنس توصیفات.
شاید راوی نتواند درباره شخصیت یا اتفاقی همه حرف دلش را بزند، اما منِ نویسنده با مقداری ضریب دادن به آن اتفاقات و ماجراها میتوانم ذهن خواننده را به این سو ببرم که این آدم و زندگی اش چقدر مهم بوده است. مطمئنا قالب رمان برای این جور کارها دست نویسنده را بازتر میگذارد و بهتر است. حتما داشتن ایده رمان خیلی به آدم انگیزه میدهد، ولی همان طورکه گفتم، آدمهای این کتابها واقعی هستند. درنتیجه، سعی کردم با مستندنگاری آن را به ادبیات نزدیک کنم.
درست است. متأسفانه بسیاری از کتابها به همین ترتیب منتشر میشود. در ذهن خواننده هم همین است؛ اینکه یک نفر ضبط صوتش را روشن و بعد با کمی پس وپیش تبدیلش کند به یک کتاب. این مد روز است. آسانترین کار همین گزارش نویسی است. اینکه چرا این کار انجام میشود، خودش جای بحث جدا دارد. اینکه یک نفر ژست نویسنده میگیرد، ولی کاری که انجام میدهد، فقط پیاده سازی پیشرفته است.
با این روند هر دو ماه میتواند یک کتاب بیرون بدهد! من برای کارهایم وقت زیادی میگذارم. نویسنده ضبط صوت نیست. نمیروم تا یک جلسه بازجویی ترتیب بدهم و بعد گفتگو را هدایت بکنم یا جلو حرفهای راوی را بگیرم تا آن چیزی را که خودم میخواهم، از زبانش بشنوم. در رویارویی با افراد، من آزادانه برخورد میکنم؛ میگذارم طرف مقابل هرچه میخواهد بگوید و به هرجا که خودش تمایل دارد، برود. البته این روش آدم را اذیت میکند. اینکه دوباره از یک مسیر طولانی باید برگردید سر نقطه اصلی.
به همین دلیل، روند مصاحبه هایم طولانی میشود تا درنهایت چیزی را که میخواهم، پیدا کنم. نکته بعدی اینکه من برای نوشتن یک کتاب فقط یک نفر را در نظر نمیگیرم. سوژه در «دریادل» فقط خانم دهقانی یا در «خاتون و قوماندان» فقط خانم حسینی نبودند. من شبکهای دارم از راویان و افرادی که حین گفتگو از آنها نام میبرند. من سراغ همه شان میروم و منتظر میشوم شخصیتهایی را که به روایت اصلی کمک میکنند، به هر سختی که شده است، پیدا کنم.
این سبک کار به نظرم سخت است. سه چهار دفتر صدبرگ پر از مصاحبه دارید و حالا باید بنشینید و خلاقیت ادبی خودتان را هم نشان بدهید، هم جنبه ادبی کار را رعایت کنید و هم به واقعیت وفادار باشید. از این جهت، قالب رمان این سختیها را ندارد. نکته دیگر اینکه قسمت بالابردن وجهه ادبی کار کمی لغزنده است. خیلی دیدیم افرادی را که تخیل خودشان را وارد کار مستندنگاری میکنند. این موضوع به کار آسیب میزند. آن موقع چیزی مینویسید که واقعیت ندارد و مدیون تاریخ و انسانهای جامعه تان میشوید. اینجا این تخیل آسیب میزند. چه بسیار مواردی که خانواده شهدا ناراضی بودند و اجازه چاپ را هم صادر نکردند، چون نویسنده تخیل خودش را وارد کرده است.
در واقع پروژه فکری من این نیست؛ اینکه بروم سراغ ادبیات رزمی و نگاه نظامی. در هیچ کدام از کارهایم این نگاه وجود نداشته است. من رفته ام سراغ رزم و قهرمانی زنان؛ روایت زن ایرانی و زن مسلمان و عبورش از بحرانها و مشکلات اجتماعی کلان. در این کار و در «حوض و شربت» و «دریادل» هم به یک نحو دیگر همین نگاه را داشته ام. هرکدام از این کتابها روایت زندگی همسر است و درباره شهید نیست. شهید در بعضی زوایا میآید و میرود و رد میشود. شهید در حدی حضور دارد که میتواند به پیشرفت روایت کمک کند. روی این موضوع تأکید میکنم.
خیلیها که این کتاب را میخوانند، میگویند ما از «ابوحامد» چیزی نفهمیدیم و نمیدانیم. معتقدم که روایت مردانه را باید مردان بنویسند. هنوز هم که هنوز است، من با یک آقا درباره روایت هایش از جنگ صحبتی نکردم، چون روحیه اش را ندارم. درباره لشکر فاطمیون فکر میکنم این، کار امثال من نیست. مأموریتی که برای خودم تعریف کردم، این نیست که وارد جنبههای نظامی جنگها بشوم. پروژه فکری من روایت تاریخ اجتماعی زنانه معاصر با تأکید بر بحرانهای کلان و تمدنی ازجمله جنگ تحمیلی یا نبرد با داعش است.
حتما تأثیر گذاشته است. من سعی کردم جنبههای اجتماعی یک زندگی را بگویم. درحالی که در صحنه اجتماعی این مسائل نظامی و مردانه است که بیشتر درباره شان صحبت میشود؛ اینکه اینها محافظان اسد هستند نه محافظان حرم. این حرفها را درباره حاج قاسم و سایر مستشاران نظامی هم میگفتند. این از لحاظ اجتماعی خیلی کار را سخت کرده بود. رسانههای ما هم که در سکوت به سر میبرند، مگر در شبکه «افق» گاهی چیزهایی ببینیم. من رفتم و از آدم پشت صحنه این زندگی حرف زدم و میخواستم او را نشان بدهم. سعی کردم تأثیرگذاری کار را از این نظر بیشتر کنم که آنچه در رسانههای غربی و برخی رسانههای داخلی میشنوید، همه واقعیت نیست، چه بسا قلب واقعیت است.
تلاش کردم از فضای رسانهای و فشارهای اجتماعی که روی این خانوادهها بود، کم کنم. چگونه میتوانیم این کار را بکنیم؟ سختی هایشان را بگوییم. حقوق چندمیلیونی کجای این زندگی است؟ این فشار البته درباره شهدای ایرانی هم هست. درباره سراداران ما هم وجود دارد. بخشی از این انتقاد به خود ما هم برمی گردد. به نگفتنهای ما برمی گردد. به اینکه هی این را نگوییم، هی آن را نگوییم.
چون شاید مردم این طور برداشت کنند. این روش باعث شده است مردم فکر کنند خانواده شهدا زندگی راحتی دارند و این روزها حتما دارید بدترش را میشنوید. البته خوبی شهدای دفاع مقدس این بود که مثل شهدای مدافع حرم این قدر مظلوم نبودند تا این حد که بخواهند خودشان را مخفی کنند. سالهای اول این شهدا مخفی بودند. هنوز یادمان است که چطور خانوادهها عزاداری میکردند. این روایت در همین کتاب هم ثبت شده است. اینکه همسر شهید برای تسلای دل پدرومادر شهید چه میکرده است. چه سختیهایی که این خانوادهها کشیدند.
اتفاقا سختی ماجرا همین است. کسانی که مخالف این روند هستند و ایراد میگیرند، نمیدانند یک خانواده افغانستانی که اینجاست و این همه سختی کشیده و تنها نان آورش که شغل سختی هم داشته است، چطور میرود و در حوزه دیگری فعالیت میکند. روایت کردن از زندگی سی ساله یک مهاجر افغانستانی حتما روی نگاههای دیگران تأثیر میگذارد. روایتهای این چنینی نگاه اُمتی را بیشتر تقویت میکند. از طرفی، روایت همسر شهید باعث شده است دیگران بیشتر به ایشان مراجعه کنند.
حالا دیگر ایشان در بین خانوادههای شهدای فاطمیون مرجعیتی زینبی دارند. اگر از قبل این مرجعیت وجود داشت، حالا بیشتر از قبل شده است. همه اینها باعث شده است نگاه ما به مهاجران افغانستان تعدیل، تصحیح و هم دلانهتر شود. البته در حد خود این کار.